May 28, 2010

قلپ چهارم از فنجان چای

اصلاً به چای فکر نمی کردم، تابستون که می شه من اساساً سعی می کنم که طرفش هم نرم، خوردن یه قلپ چای همانا و آتش گرفتن من همان! یه وقتایی فکر می کنم که آیا واقعاً دوست داشتم که آدم می بودم با همه امیال آدمیزاده! اما زود به این نتیجه می رسم که تنها چیزی که در مورد من تائید شده است، اینکه من یه موجود قابل مطالعه هستم!
من یک موجود قابل مطالعه ام که خیلی هم چای دوس ندارم
از این جمله اما خوشم اومد!

6 comments:

ICE said...

نوعی خود شیفتگی از نوع لواسانی:D

ICE said...

نوعی خود شیفتگی از نوع لواسانی:D

Unknown said...

دوستش می دارم...ای کاش همه آدم ها به قدر من خویش را دوست می داشتند...

حیاط خلوت said...

از نشانه های روشنفکری اینه که آدم بگه :من یک موجود قابل مطالعه ام که خیلی هم چای دوس ندارم

Unknown said...

اینجا از نشانه های روشن فکری خبری نیست، این وبلاگِ شخصیت حقیقی منِ و اون وبلاگِ شخصیت حقوقی...ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا...این درون منِ و به بیرونم ربطی نداره

امید برومندی said...

سلام دوست عزیز .
بخش هایی از وبلاگ قبلی شما -نجوای شبانه - رو خوندم . داستان های خیلی قشنگی رو انتخاب کرده بودید و به نظر میرسه حسابی خوش سلیقه باشید . اما یک عیبی که وجود داشت این بود که منابعش رو ذکر نکرده بودید . شاید خوانندگان وبلاگت اونقدر تحت تأثیر داستان هایی که گذاشته بودی قرار بگیرن که اگر بدونن توی کدوم کتاب سرجمع تمام اونها هست برن و کتاب رو تهیه کنن .
موفق باشی .